شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
وحشی - غزل ۱۰۷

تو منکری ولیک ، به من مهربانیت

می‌بارد از ادای نگاه نهانیت

می‌رم به ملتفت نشدنهای ساخته

وان طرز بازدیدن و تقریب دانیت

یک خم شدن ز گوشهٔ ابروی التفات

آید برون ز عهدهٔ سد سر گرانیت

نازم کرشمه را که سدم نکته حل نمود

بی‌منت موافقت و همزبانیت

شادی التفات تو کارم تمام کرد

بادا بقای عمر تو و زندگانیت

ای شاهباز دوری ما از تو لازمست

گنجشک را چه زهرهٔ هم آشیانیت

جنبیدت این هوس ز کجا ای نهال لطف

کی اوفتاد رغبت میوه فشانیت

من از کجا و اینهمه نوباوهٔ امید

یارب که بر خوری ز درخت جوانیت

شاخ گلی کجاست بدین پاک دامنی

بیهوده سالها نکنم باغبانیت

سد نوبهار را ز تو آبست و رنگ و بو

دارد خدا نگاه ز باد خزانیت

وحشی پیاله گیر که دیگر حریف تست

کز خم به شیشه رفت می شادمانیت