شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
خواجوی کرمانی - غزل شمارهٔ ۲۴۹

چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد

آتشم بردل پرخون جگر خوار افتد

مکن انکار من ایخواجه گرم کار افتاد

زانکه معذور بود هر که در این کار افتد

برمن خسته مزن تیر ملامت بسیار

که درین منزل ازین واقعه بسیار افتد

گر چو فرهاد ز مژگان گهرافشان گردم

ای بسا لعل که در دامن کهسار افتد

ور چو منصور ز من بانگ انا الحق خیزد

آتشم از جگر سوخته در دار افتد

چون بیاد خط سبز تو برآرم نفسی

دودم از سینه برین پردهٔ زنگار افتد

هر دم از آرزوی گوشه چشمت سرمست

زاهدی گوشه نشین بر در خمار افتد

گر برد باد صبا نکهت زلف تو بچین

خون دل در جگر نافهٔ تاتار افتد

پیش آن نرگس بیمار بمیرد خواجو

اگرش دیده برآن نرگس بیمار افتد