شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
خواجوی کرمانی - غزل شمارهٔ ۴۶۸

جادوئی چون نرگس مستت به بیماری که دید

هندوئی چون طرهٔ پستت بطراری که دید

در سواد شام تاری مشک تاتاری که یافت

بر بیاض صبح صادق خط زنگاری که دید

مردم آزاری و هر دم عزم بیزاری کنی

بیگناهی مردم آزاری و بیزاری که دید

چون ندارم زور و زر هم چارهٔ من زاریست

بی زر و زوری بدین مسکینی و زاری که دید

آنکه زو شمشاد را پای خجالت در گلست

راستی را زان صفت سروی بعیاری که دید

تا صبا شد دسته بند سنبل گلپوش او

کار او جز عنبر افشانی و عطاری که دید

گفتمش بینم ترا مست و مرا ساغر بدست

گفت سلطانرا حریف رند بازاری که دید

قصد خواجو کرد و خونش خورد و برخاکش نشاند

ای عزیزان هرگز از خونخواری این خواری که دید