شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
سیف فرغانی - غزل شمارهٔ ۹۰

ای چشم من از رخ تو روشن

چشمی به کرشمه بر من افگن

اکنون که به دیدن تو ما را

شد چشم چو آب دیده روشن،

جان و دل و عقل هر سه هستند

در عشق تو چون دو چشم یک تن

ای مردم چشم دل خیالت!

دارم ز تو من درین نشیمن،

در جامه تنی چو ریسمانی

در سینه دلی چو چشم سوزن

دل در طلب تو هست فارغ

چون مردم چشم از دویدن

روی تو به نیکویی مه و نور

چشم من و خواب آب و روغن

شد چشم بد و زبان بدگوی

اندر حق تو ز همت من،

نابینا همچو چشم نرگس

ناگویا چون زبان سوسن

ای دلبر دوست تو همی باش

ایمن پس ازین ز چشم دشمن

تا چشم بود نهاده در سر

تا جان باشد نهفته در تن

از روی تو چشم بر نداریم

کز روی تو جان ماست گلشن