شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عطار - حکایت

شنید ستم من از پیر خردمند

جوانی در مغاک کوه الوند

گرفته گوشهٔ بی توشه و نوش

چو مرد حیدری گشته نمد پوش

چو سیمرغ از پس کوه قناعت

قرین در وحدت ودور از جماعت

ز ناپاکی خود دل پاک شسته

ز خود برخاسته در خود نشسته

ولیکن خدمت پیران نکرده

ز استاد خرد سیلی نخورده

بخود می‌رفت راه بی نهایت

نباشد پادشاهی بی ولایت

ببردش خواهرش هر روز نانی

همی کردی به نانی زندگانی

به خواهر گفت روزی ای مراجان

برو زین بیشتر ما را مرنجان

عنایت کرد با من لطف یزدان

حوالت کرد خدمت را به رضوان

همی آرد به من حلوا و نانم

روان از مطبخ دارالجنانم

جواب پیر بین با خود چه گفتست

مگر دیوش به دام خود گرفته است

به پیر وقت گفتند این حکایت

که دانم در شکست و در شکایت

بسی با او بکرد ابلیس تلبیس

بکار آمد کنون تلبیس ابلیس

اشارت کرد مرد نیک را پیر

برو آنجا ز سر تا پای او گیر

بگو ای با همه وی از همه فرد

سلامت می‌کند پیرای جوانمرد

بسی گشتی تو تا گشتی بهشتی

رفیقان را ز یاد خود بهشتی

خداوندت بسی برگ و نوا داد

نصیب ما بده ز آنچت خدا داد

به خادم داد یکتا نان و حلوا

برون حلوا درونش پر ز بادا

چومرد آورد پیش پیر ره بین

نجاست بود حلوا نانش سرگین

هر آنکس کو ندارد پیر رهبر

بود همراه شیطانش بره در

اگر خواهی که با تدبیر گردی

بگرد آسمان پیر گردی

جوانی کو ببوسد پای پیران

به پیری دست بوسندش امیران

به خودره رفتن نادیده جهلست

بره رفتن براه رفته سهلست

درخت بیشه میوه برنیاید

بود رعنا ولی خوردن نشاید

درخت باغبان پرورده را بین

که شکل خوب دارد بار شیرین

تنت قافست و جانت هست سیمرغ

ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ

حجاب کوه قافت آرد و بس

چو منعت می‌کند یک نیمه شو پس

به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو

وجود جان خود تن دیدهٔ تو

همه عالم پر از آثار جان است

ولی جان از همه عالم نهانست

تو سیمرغی ولیکن در حجابی

تو خورشیدی ولیکن در نقابی

ز کوه قاف جسمانی گذر کن

بدار الملک روحانی سفر کن

تو مرغ آشیان آسمانی

چو بازان مانده دور از آشیانی

چو زاغان بر سر مُردار مردی

ز صافی گشته خرسندی بدردی

چو بازان باز کن یک دم پر و بال

برون پر زین قفس وین دام آمال

چو بازان ترک دام و دانه کردی

قرین دست او شاهانه کردی

به پری بر فلک زین تودهٔ خاک

همی گردی تو با مرغان در افلاک

وگرنه هر زمان بی بال و بی پر

چو مرغ هر دری گردی به هر در

گهی در آب گردی همچو ماهی

گهی چون آب باشی در تباهی