شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسیعطار - شمارهٔ ۱۶
دوش آمد و گفت: در جنون میفکنیم
جان میسوزیم و تن به خون میفکنیم
بنشین تو برون که در درونت ره نیست
تا هرچه درونست برون میفکنیم
دوش آمد و گفت: در جنون میفکنیم
جان میسوزیم و تن به خون میفکنیم
بنشین تو برون که در درونت ره نیست
تا هرچه درونست برون میفکنیم