شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
سلمان ساوجی - غزل شمارهٔ ۲۳۰

وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید

جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید

در کار بینوایان، گر یک نظر گماری

کار من و چو صد من، زان یک نظر برآید

در جان هر که گیرد، از سوز عشق آتش

با سوختن چو شمعش، اول ز سر برآید

آتش فتاد در من، هان روشنایی از من

از من نعوذ بالله، دودی اگر برآید

ما خاک آستانت، دانیم و بس که ما را

کاری اگر برآید، زین رهگذر برآید

در صبر کوش سلمان کین کار عشق جانان

کار دلست و هرگز کی بی جگر برآید

نومید تا نگردی زین درگه گر امیدت

این بار بر نیاید بار دگر برآید