شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
رهی معیری - نای خروشان

چو نی بسینه خروشد دلی که من دارم

بناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

بروی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که مندارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق ؟

که با تو شرح دهد مشکلی که مندارم

رهی چو شمع فروزان گرم بسوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم