شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسیسعدی - حکایت شمارهٔ ۸
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همیستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند سر بر آورد و گفت من آنم که من دانم
طاوس را به نقش و نگاری که هست خلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همیستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند سر بر آورد و گفت من آنم که من دانم
طاوس را به نقش و نگاری که هست خلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش