شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عرفی - غزل شمارهٔ ۳۰

گفت و گوی غم یعقوب بود پیشه ی ما

بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ی ما

اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست

روبه از بی جگری رم کند از بیشه ی ما

کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است

قوت بازوی دل می طلبد تیشه ی ما

در دل ما غم دنیا غم معشوق شود

باده گر خام بود پخته کند شیشه ی ما

عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت

لله الحمد که آزاد شد از پیشه ی ما