شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عرفی - غزل شمارهٔ ۱۱۷

مست و بد خوببم و هم صحبت جانانه ی مست

فتنه انگیز بود آتش و هم خانه ی مست

همه محتاج شرابیم ولی ساقی عدل

ندهد ساغر هشیار چو پیمانه ی مست

قول ارباب خرد دست کش صد غرض است

هیچ افسانه چنان نیست که افسانه ی مست

ابله مست و خرد پیشه ی هشیار یکی است

مصلحت دان طلبی رو سوی دیوانه ی مست

شور عالم همه جمع است در آن نرگس شوخ

مجمع فتنه و آشوب بود خانه ی مست

دوش با عرفی دیوانه زدم جامی چند

چه بلا فیض دهد صحبت دیوانه ی مست