شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عرفی - غزل شمارهٔ ۲۰۶

کسی که رو به حریم رضا نمی آرد

نوید وصل به سویش صبا نمی آرد

کسی به زمرهٔ ارباب دل ندارد راه

که تحفه ای ز نعیم بلا نمی آرد

به آب عشق بنازم که کشتی دل من

کزو به چشمهٔ او بی صفا نمی آرد

زهی شکیب که دست کرشمه بستن دوست

هنوز حسن پری و حیا نمی آرد

به عالمی کندم آفتاب فتنه کباب

که کس پناه به ظل هما نمی آرد

دل اجل شکند ور نه کو دمی کز دوست

هزار قافلهٔ جان، صبا نمی آرد

ازان به میکده برگشتم ازحرم، کانجا

کسی کرشمهٔ زرق و ریا نمی آرد

بگفته شکر تو عرفی ، نمی شود تسلیم

بگو که رسم شهیدان به جا نمی آرد