شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عرفی - غزل شمارهٔ ۳۷۱

همین معامله ما را بس است با زنار

که با طبیعت ما گشته آشنا زنار

تمام عمر به تسبیح کرده ام بازی

کجا طبیعت طفلانه و کجا زنار

من و تو بیهده کوشیم خود به این قسمت

خبر دهد که که را سبحه و که را زنار

بگو به دیر مغان آ و رایگان بربند

امام ما که به جان خواهد از ریا زنار

گذشت عمر و ز مستی نیافتم عرفی

که سبحه بود مرا دام ره یا زنار