شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عرفی - غزل شمارهٔ ۵۲۱

دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن

پنهان ملول بودن و تنها گریستن

بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار

خندیدن آشنا نبود با گریستن

دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم

زین گریه ره دراز بود تا گریستن

عمری به گریه های هوس آلود صرف شد، کنون

عمری به تازه بایدم و واگریستن

درمان من ز مسیحا مجو که هست

دردم جفای یار و مداوا گریستن

گاهی به یاد سرو قدی، گریه هم خوش است

تا کی ز شوق سدرهٔ طوبا گریستن

هر کس که هست گریه به جانش رواست و بس

نتوان به عالمی تن تنها گریستن

عرفی ز گریه دست نداری که در فراق

دردت ز دل نمی برد الا گریستن