شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عرفی - غزل شمارهٔ ۵۲۴

میرم ز هجر و گویم، یا رب به حسرت من

کز داغ دل مسوزان، کس را به محنت من

هنگام نزع این است، مقصود من که گر یار

چیزی اگر نگردد، فهم از اشارت من

خوش ساعتی که می کرد، منعم ز گریه، محرم

گردش به چین ابرو، منع از نصیحت من

از ناوک تو عمداً، دشوار می دهم جان

تا در دلت بماند، یاد، این شهادت من

رفنم که بهر صلحش، عجزی کنم به عرفی

گو دل بکش به طعنم، این است طاقت من