شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
هلالی جغتایی - غزل شمارهٔ ۲۱۹

نه رفیقی که بود در پی غم‌خواری دل

نه طبیبی که کند چارهٔ بیماری دل

دل بیمار مرا هر که گرفتار تو خواست

یارب آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا

گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل

چند خواهی دگران را به شراب و به کباب؟

حال خون خوردن من بین و جگرخواری دل

جان به کوی تو شد و ناله‌کنان باز آمد

که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل

دل به راه غمت افتاد خدا را مددی

که درین راه ثواب‌ست مددگاری دل

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم

آید از تربت من بوی وفاداری دل

بر دل زار هلالی نکند غیر جفا

آه! تا جند توان کرد جفاگاری دل؟