شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
سنایی - اندر مذمّت علما

علم داری عمل نه دانکه خری

بارِِ گوهر بری و کاه خوری

استر ار هست بدْ رگ و ظالم

خربه‌ای خواجه از چنین عالم

دانشت هست کار بستن کو

خنجرت هست صف شکستن کو

بوی از آن کوی خود نیابی از آن

کاین فلان مذهبست و آن بهمان

تو روان کرده از بَطَر قرقر

کان فلان ملحد آن فلان کافر

در نگر خواجه در گریبانت

تا به جا مانده است ایمانت

غم خود خور ز دیگران مندیش

توبرهٔ خویشتن بنه در پیش

این همه مظلمت چه باید بُرد

گر یقینی که می‌بباید مرد