شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
سهراب سپهری - گردش سایه‌ها

انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.

زمین باران را صدا می زند.

گردش ماهی آب را می شیارد.

باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود.

ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج.

نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست.

سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی.

نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم.

کنار تو تنهاتر شدم . از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است .

از من تا من ، تو گسترده ای.

با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.

از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم.

و با این همه ای شفاف !

مرا راهی از تو بدر نیست.

زمین باران را صدا می زند ، من تو را.

پیکرت زنجیری دستانم می سازم،

تا زمان را زندانی کنم.

باد می دود ، و خاکستر تلاشم را می برد .

چلچله می چرخد. گردش ماهی آب را می شیارد. فواره می جهد :

لحظه من پر می شود.