شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
مهدی اخوان ثالث - حالت

آفاق پوشیده از فر بیخویشی است و نوازش

ای لحظه‌های گریزان صفای شما باد

دمتان و ناز قدمتان گرامی،‌ سلام!‌ اندر آیید

این شهر خاموش در دوردست فراموش

جاوید جای شما باد

ای لحظه‌های شگفت و گریزان که گاهی چه کمیاب

این مشت خون و خجل را

در بارش نور نوشین خود می‌نوازید

او می‌پرد چون دل پر سرود قناری

از شهر بند حصارش فراتر

و می‌تپد چون پر بیمناک کبوتر

تن،‌ شنگی از رقص لبریز

سر، چنگی از شوق سرشار

غم دور و اندیشهٔ بیش و کم دور

هستی همه لذت و شور

ای لحظه‌های بدینسان شگفت از کجایید؟

کی، وز کدامین ره آیید؟

از باغ‌های نگارین سمتی؟

از بودن و تندرستی؟

از دیدن و آزمودن؟

نه

من

بس بودم و آزمودم

حتی

گاهی خوشم آمد از خنده و بازی کودکانم

اما

نه

ای آنچنان لحظه‌ها از کجایید؟

از شوق آینده های بلورین

یا یادهای عزیز گذشته؟

نه

آینده؟ هوم، حیف، هیهات

و اما گذشته

افسوس

باز آن بزرگ اوستادم

یادم

آمد

چون سیلی از آتش آمد

با ابری از دود

بدرودی لحظه! ای لحظه!‌ بدرود

بدرود