شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
مهدی اخوان ثالث - هر کجا دلم بخواهد

چون میهمانان به سفرهٔ پر ناز و نعمتی

خواندی مرا به بستر وصل خودی پری

هر جا دلم بخواهد من دست می‌برم

دیگر مگو: ببین به کجا دست می‌بری

با میهمان مگوی: بنوش این، منوش آن

ای میزبان که پر گل ناز است بسترت

بگذار مست مست بیفتم کنار تو

بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت

هر جا دلم بخواهد، آری، چنین خوش است

باید درید هر چه شود بین ما حجاب

باید شکست هر چه شود سد راه وصل

دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب

گه می‌چرم چو آهوی مستی، به دست و لب

در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن

گه می‌پرم چو بلبل سرگشته با نگاه

بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن

هر جا دلم بخواهد، آری به شرم و شوق

دستم خزد به جانب پستان نرم تو

واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور

چون به بنم آن دو گونهٔ گلگون ز شرم تو

تو خنده زن چو کبک، گریزنده چون غزال

من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست

وانگه ترا بگیرم و دستان من روند

هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است

چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص

بر پیکر برهنهٔ پر نور و صاف تو

بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو

بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو

کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن

گلدیس پاک و پردگی نازپرورت

هر جا دلم بخواهد من دست می‌برم

ای میزبان که پر گل ناز است بسترت

تو شوخ پندگوی، به خشم و به ناز خوش

من مست پند نشنو، بی رحم، بی قرار

و آنگه دگر تو دانی و من، وین شب شگفت

وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار