شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
عبدالقهّار عاصی - آزادی

قفس خون می‌شود تا می‌کشد آواز آزادی

کهستان می‌تپد تا می‌کند پرواز آزادی

گلوی بغض سنگ از هیبتش خورشید می‌زاید

زهی بانگ بلند مشرق اعجاز آزادی

هم‌آهنگ نماز عشق و عاشورای این مردم

شکفتن را از آتش می‌شود آغاز آزادی

به روز جان‌نثاری حین تجلیل از قیام و خون

به رقص اندر می‌آرد مرگ را بی‌ساز آزادی

به خون مرده آتش می‌زند شور نیایش را

به رامش می‌نشاند عشق را همراز آزادی

چه نام ارغوانیّ و چه سیمای بنفشینه

زهی گلرنگ آزادی، زهی گلباز آزادی

صدایی از تفنگستان مرد و سنگ می‌آید

قیامت کرده در کوه و بیابان باز آزادی

چراغ هفت‌رنگ استخوان سرزمین من

دیت‌پیموده آزادی دیت‌پرداز آزادی

دل نامرد جاسوس از حضورش تنگ می‌گردد

چه شیرین محضری دارد به این اندازه آزادی