شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
صائب تبریزی - غزل شمارهٔ ۶۷۳

به خرج رفت حیاتم ز هرزه کوشی ها

به خاک ریخت شرابم ز خامجوشی ها

به سود داشتم امیدها درین بازار

نماند مایه به دستم ز خودفروشی ها

نفس به باد فنا مشت خاک من می داد

نمی رسید به فریاد اگر خموشی ها

بدوز دیده باریک بین ز عیب، که نیست

لباس عافیتی به ز عیب پوشی ها

رسید نوبت پیری و خون دل خوردن

گذشت فصل جوانی و باده نوشی ها

چنان که بال و پر شعله می شود خس و خار

غرور نفس فزود از پلاس پوشی ها

متاع یوسفی خود به سیم قلب دهم

گران نیم به عزیزان ز خودفروشی ها

به حرف وصوت گشایم چرا دهن صائب؟

مرا که جنت دربسته شد خموشی ها