شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
صائب تبریزی - غزل شمارهٔ ۸۴۰

ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها

ز عقل پا به رکاب سفر شوند روانها

چرا ز عشق تو پیرانه سر جوان نشوم من؟

که شد ز قد خدنگ تو راست، پشت کمان ها

مکن اعانت بد گوهران ز ساده دلی ها

که رو سیاه شد از قرب تیغ، سنگ فسان ها

دل فسرده ندارد خبر ز داغ محبت

تنور سرد بود فارغ از گرفتن نانها

بر آن گروه مسلم بود گذشتگی از خود

که همچو (موج) به دریا سپرده اند عنان ها

به حرف و صوت ز لب برمدار مهر خموشی

که ریخته است بسی خون خلق، تیغ زبان ها

خط امان بود آزادگی ز آفت دوران

که سرو رنگ نبازد ز آه سرد خزان ها

گران شوند سبک ها ز خلق تنگ به خاطر

سبک شوند ز میزان حسن خلق، گرانها

عجب که چرخ فراموشکار محو نماید

چنین که فکر تو صائب شده است ورد زبان ها