شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
صائب تبریزی - غزل شمارهٔ ۳۷۰۱

ز می پرستی خود لاله برنمی گردد

شب سیاه درونان سحر نمی گردد

دمید خط و دل سخت یار نرم نشد

ز دود، دیده، آیینه تر نمی گردد

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است

که هرکه رفت به آن راه بر نمی گردد

مدار چشم اقامت ز دولت دنیا

که آفتاب ملول از سفر نمی گردد

درین محیط که از صدق می گشاید لب؟

که چون دهان صدف پرگهر نمی گردد

ز شست صاف تو صیدی که می گشاید لب؟

کباب تا نشود باخبر نمی گردد

مکن ز چتر مرصع به بی کلاهان فخر

که پیش تیر حوادث سپر نمی گردد

درین ریاض بجز آب تیشه، نخل امید

ز هیچ آب دگر بارور نمی گردد

ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب

دل من است که از یار برنمی گردد