شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
صائب تبریزی - غزل شمارهٔ ۴۸۳۲

پامنه بیرون زحد خود کمال این است و بس

پیش اهل دید ملک بی زوال این است و بس

درد خودبینی بود صد پرده از کوری بتر

اختر ارباب بینش را وبال این است وبس

خون دل خوردن پشیمانی ندارد در قفا

گر شرابی هست درعالم حلال این است و بس

چشم پوشیدن جهان را زیر بال آوردن است

شاهباز معرفت را شاهبال این است و بس

باطن خود را مزین کن به اخلاق جمیل

کانچه می ماند به حسن لایزال این است و بس

گوش سنگین، سنگ دندان سبک مغزان بود

هرزه گویان جهان را گوشمال این است وبس

از گناه خود اگر شرمنده ای دیگر مکن

شاهد خجلت، دلیل انفال این است و بس

خویش رانزدیک می دانی، ازان دوری ز حق

دورشو ز اندیشه باطل،وصال این است و بس

عشرت ما در رکاب معنی نازک بود

عید مانازک خیالان را هلال این است وبس

تا مگر بر چون خودی در گفتگو غالب شوند

مطلب ارباب علم از قیل و قال این است و بس

تا به خودداری گمان علم و دانش، ناقصی

چون به نقص خود شدی قایل، کمال این است و بس

دست تحسین برسر دوش قلم صائب بکش

منتهای فکر ارباب کمال این است و بس