شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
صائب تبریزی - غزل شمارهٔ ۵۰۱۲

کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش

به دیده آب نگردد ز مهر تابانش

گل عذار ترا حاجت نگهبان نیست

که هست ازعرق شرم خود نگهبانش

کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان

فتد اگر گل بی خار در گریبانش

اگر چه مایده حسن را نهایت نیست

ز پاره دل خویش است رزق مهمانش

گل صباح،دربسته آیدش به نظر

فتاد دیده هرکس به روی خندانش

مرا ز پسته دهانی است چشم دلسوزی

که شور حشر بود گرده نمکدانش

به هیچ قطره باران به چشم کم منگر

که هست مخزن گوهر زسینه چاکانش

ز لقمه حرص گدا کم نمی شود صائب

لب سؤال دگر می شود لب نانش