شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
کامبیز صدیقی کسمایی - شباهت

دست خسته ام

تا دریچه را زهم گشود

ناگهان به من

شبِ پر از ستاره ای

درود گفت.

در سکوت شب؛

- من که مست باده ام

من که

مثل چشمه صاف و ساده ام -

با تو ای عزیز!

با ستاره ها و مرغ حق

با نسیم شب، که در ترنم است

حرف می زنم.

دوستان من!

درد من

مثل درد غربت است.

مثل درد آدمی که

مرگ بهترین رفیق خویش را بچشم دید...

نه...

یقین که اشتباه می کنم،

درد من، به هیچ درد دیگری شبیه نیست

جز به درد من.

مثل خشم من، به خشم من.

مثل مشت من، به مشت من.

من بجز خودم

شبیه هیچ کس

بروی خاک نیستم.

پای پنجره، نشسته ام.

خسته ام.