شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
کامبیز صدیقی کسمایی - آبادی

پای درختِ پیرِ صنوبر، کنارِ رود

گپ می زدیم زِ آنچه که بر ما گذشته بود

از آفت و هجوم ملخ ها به کشت زار.

پیری که چوب دستیِ خود را به دست داشت

می گفت: « هوم!

من هیچ گاه این همه غمگین نبوده ام».

آهی کشید از دل و آنگه ادامه داد:

«اینجا

تنها کسی که - ای پسرم!- هیچ وقت

بی کار نیست

- آنک

سرگرم کار - گورکن پیر دهکده است».

تنگ غروب بود.