شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
کامبیز صدیقی کسمایی - خواب

«-هی! سیاهی!» هنوز می پیچد

این صدا، مثل رعد، در گوشم.

«-هی سیاهی تو کیستی؟...» و آنگاه:

«اسم شب را به ما بگو» پرسید

گزمه ای زیر نور یک مشعل

«اسم شب را به ما بگو...!» « - رستن»

گفتم و دور خویش چرخیدم.

بعد...

...این قصهٔ درازی هست.

می زدم مشت و مشت می خوردم.

عاقبت از طنین نعرهٔ خویش

یا که از ناله های «در» - در را

باد بر هم دوباره می کوبد-

باز کردم دو دیده را، ای دوست!

نیمه شب بود، خواب می دیدم.