شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
کامبیز صدیقی کسمایی - جوانی

گویی که دود بود، که بس بی قرار بود.

گویی جرقه بود، که بی اعتبار بود.

گویی جوانیم

یک پاره ابرِ کوچکِ ناپایدار بود.

تا آمدم که بانگ برآرم:

«بِبار»

رفت.

یا یک شهاب بود

تا آمدم نظاره کنم، از مدار رفت.

بگریختی

از من چرا جوانیم، آخر چرا چرا؟

در جستجوی تو

مویم سفید شد.