شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۱۱ - طبع انسان طالب وهم و گمان

طبع انسان ، طالبِ وهم و گمان

بر خُرافه ، عقل او شد نردبان

از تَـوَهُّم ، لعبتی پرداختن (۱)

پس ز جهل از آن خدایی ساختن

می‌دمد در خیکی از اندازه بیش

پس به حیرت افتد از مخلوق خویش

بس کند تلقین ِ خویش و دیگران

تا که کاهی را کُند ، کوهی گران (۲)

خود چو این اوهام را باور نمود

پیش پای او بیفتد در سجود

از سنایی ، طُرفه مضمونی شنو (۳)

تا ازو پندی نیاموزی ، مرو

خود به دستِ خود کشیدی نقش دیو

پس ز ترس چهره‌اش کردی غریو (۴)

*****************************

۱ - لعبتی پرداختن : بازیچه‌ای درست کردن

۲ - گران : عظیم ، بزرگ

۳ - طُرفه : نو - جالب - خوشایند

۴ - غریو : بانگ و فریاد - فغان

خود به خود ، نقش دیو می‌کردند ...... پس ز ترسش غریو می‌کردند ( سنایی غزنوی )