شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۱۵ - بشنو از مُلا و عقل ابترش

بشنو از مُـلا و عقل ابترش (۱)

چند روزی از قضا ، گم شد خَرش

در پی گمگشته‌اش بودی روان

لیکن از این حال ، شُکرش بر زبان

آن یکی گفتش : چه شُکری می‌کنی

وقت زاری کردن است و شیونی

رفته از کف ، مؤنس روز و شبت

هم عصای پیری‌ات ، هم مرکبت

او نه تنها خر ، که بودت همدمی

یا چو رخشی ، در رکاب رستمی!

جای آن باشد که گِل بر سر کشی

زین مصیبت ، زین بلا ، زین ناخوشی

گفت مُلا : حکمتی در کار ماست

حال گویم شُکر اینجانب چراست

گر خَر دلبند من شد ناپدید

در مقابل کوکب بختم دمید!

گر ز سویی غصّهٔ خَر می‌خورم

در عوض شادم و بر این باورم :

گر من این مدت سوار خَر بُدم

بی‌گمان ، همراه خر گم می‌شدم

پس به این شُکرانه انصافم دهید

کز بلایی این چنین جانم رهید

این چنین شُکری به این نعمت سزاست

گر کنم در عمر خود شُکرش رواست!

*****************************

۱ - ابتر : ناقص