شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۲۰ - مفلسی از تنگدستی در تعب

مفلسی از تنگدستی در تَعَب (۱)

برگِ عیشی از خدا کردی طلب (۲)

بعد عمری ، سکّه‌ای اندوخته

چشم امّیدی به آن زر دوخته

تا که روز سختی و ایام تار

مختصر نقدی از آن آید به کار

شامگاهی ، تنگدل ، وقت نماز

بُرد سوی آسمان دست نیاز

کای رحیم و ای کریم و با‌سخا

ای به هر حالی توام مشگل‌گشا

از کَرَم ، بگشا گره از کار من

گُرده‌ام بشکست ، کم کُن بار من

تا به کِی اندر پی یک لقمه نان

بر در هر خانه‌ام سگ‌دو زنان

گر بُوَد روزی به شرط « ما سعی » (۳)

هر چه کوشم نان نمی‌یابم چرا ؟

****

روز دیگر ، مَردِ مسکین ، صبحگاه

با خیالِ کسبِ نانی ، زد به راه

از میان جاده در آن پهن دشت

رود پُر آبی ، خروشان می‌گذشت

مرد می‌جُستی که تا یابد گُدار (۴)

در کمین ، بنشسته دزد روزگار

تا کند آن سکّه را حفظ از زوال

بَست محکم با گره ،آن را به شال

بعد ازآن ، تا مرد تن دادی به آب

شد دعای دیشب او مستجاب!

دستِ غواص ِ فلک در آب رفت

بختِ بی‌سامان او در خواب رفت

شالِ او ، ‌از آب ، چون سیراب گشت

آن گِره ، عاری ز پیچ و تاب گشت

سکهٔ امّید ، نذر رود شد (۵)

برگِ عیش بینوایی ، دود شد

باری از دوش قضا برداشتند (۶)

در ترازوی قَـدَر بگذاشتند

بی‌زیانی می‌رسید آن سوی رود

گر یکی تدبیر با تقدیر بود (۷)

****

گر گشایش خواهی از این روزگار

خود مشو بر خیر او امیدوار

او طلا را می‌تواند مِس کند

یا که قارون را چو من مفلس کند!

بستر ِ گرمی ازین سِفله مخواه

تا نریزد بر سرت خاک سیاه

گر گِره بگشایدت ، دست قَـدَر

بندد آن را سخت‌تر ، جای دگر

گر به دلها صد گِره انداختست

آن گِره را زین گِره نشناختست!

***************************

*** پروین اعتصامی نیز این مضمون را با تغییراتی در قصّه به نظم کشیده است :

پیرمردی، مفلس و برگشته بخت ..... روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر، هم دختـرش بیمار بود ...... هم بلای فقـــر و هم تیمـــار بود

۱ - تعب : رنج و مشقت

۲ - برگ عیش : توشهٔ زندگی

۳ - ما سعی : مأخوذ از آیه :

... لیس للانسان الا ما سعی :

(... برای انسان هیچ چیز نیست مگر آنچه کوشیده است ) « سوره نجم »

۴ - گُدار : محل کم آب و یا خشک رودخانه .

ضرب المَثَلی هست : بی‌گدار به آب زدن .

۵ - در زبان فارسی ، واژهٔ « برگ » به معانی مختلفی آورده شده است. در این بیت ،

دو معنای توشه ، و قسمتی از گیاه مورد نظر است.

برگ ، در حال ســــوختن ، دود زیادی تولیــد می‌کنــد و ضمنًا اصطـــلاح دود شدن

به معنی از بین رفتن و نابود شدن است.

رسم انــداختـــن سکّه در آب یـا چشــمه ، به قصــد ادای نذورات در بین برخی از

ملل از جمله بعضی از روستاهای ایران رایج است. این وجوه شباهت نیز در توصیف

این بیت ، به کار رفته است.

۶ - دوش : شانه و کتف. به بخش فوقانی ترازو نیز اطلاق می‌شود. سعدی می‌گوید :

هر که زر دید ، سر فرو آرد گر ترازوی آهنین دوش است

۷ - یکی : متحد بودن - هماهنگ بودن