شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۲۶ - عالِمی می گفت تاریخ جهان

عالِمی می‌گفت تاریخ جهان

در حضور عارفی روشن‌روان

شرح کردی ، با کلامی عامه فهم

تا نیفتد مستمع در دام وَهم (۱)

از بدایت قصّه را آغاز کرد (۲)

با خیال ِ خویش کشف راز کرد

گفت با عارف : که خود این گونه بین

بود روزی ، در همه مُلک زمین ...

گر که می‌کردی به هر سویی نظر

خود ندیدی جُز خدا چیزی دگر

زین همه موجودِ بیرون از شمار

کس نبودی جُز وجود کردگار

عارف این بشنید و گفتا : ای حکیم

پس چه فرقی بین امروز و قدیم؟

گر نبودی جُز خدا اندر میان؟

این زمان را هم چو آن روزش بدان!

در حقیقت ، گر درین عالم کسیست

آن یکی هم اوست باقی هیچ نیست

پس به دیگر نام‌ها می‌کش قلم (۳)

جملگی وَهمند و مهمان عدم (۴)

*****************************

۱ - مستمع : شنونده

۲ - بدایت : آغاز ، در اینجا منظور از روز آغاز خلقت است.

۳ - قلم بر روی نام کسی کشیدن : پاک کردن آن نام - خط زدن

۴ - وَهم : پندار - خیال

۴ - عَدم : نیستی - مرگ - نابودی