شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۳۲ - نکته ای گویم ز جبر و اختیار

نکته‌ای گویم ز جبر و اختیار

یک سخن ، لیکن به تعبیری هزار

نیست صاحب حکمتی در این جهان

کاین معمّا را دهد شرح و بیان

شد یکی ، محکوم جبر روزگار

دیگری ، تسلیم نقش اختیار

این کُنَد با عقل خود آن را گزین

وآن حدیث آرد به استدلال این

این ، قدم ، با اختیاری می‌زند (۱)

وآن ، گنه ، بی‌اختیاری می‌کند (۲)

****

آنکه شد قائل به استیلای جبر

بس گشایش خواهد از مفتاح صبر (۳)

آنچه آید بر سرش از خیر و شر

یا قضا پندارد آن را یا قَـدَر

چون شود عاجز به تغییر امور

حکم جبرش خواند و باشد صبور

خود گمان دارد که بختش خفته است

در بلاها ، حکمتی بنهفته است

در کشاکش نیست با تقدیر و بخت

بگذرد آسان ازین دنیای سخت

دستِ استمداد او بر آسمان

در حوادث ، خواهد از دنیا ، امان

او خطاکاریّ عقل خویش را

می‌نهد بر گردن بخت و قضا

شد مُسجل بهر او ، روز اجل

شد مُقرّر ، رزقش از صبح ازل

ناخدای کشتی عمرش ، قضاست

آخرین مُنجی ز غرقابش ، دعاست

گر وفور از دهر بیند یا قصور (۴)

در همه احوال ، راضی و شکور

سرنوشتش ، نقش بسته بر جبین

خود مطیع امر محتومش ببین (۵)

****

دیگری ، مختار اعمال خود است

در پی تغییر هر نیک و بَد است

پیش او ، نَقلی ندارد سرنوشت

بدرَوَد هرکس ، همان تخمی که کِشت

در بلاهایی که می‌آید به پیش

چشم امّیدش بُـوَد بر فعل خویش...

****

گرچه مبسوط‌‌‌‌ست بحث اختیار

می‌کنم بر نکته‌هایی اختصار

ابتدا بیتی شنو از « مولوی »

در قبول اختیار ، از مثنوی :

« اینکه گویی این کُنم یا آن کُنم

خود دلیل اختیار است ای صنم »

حال ، بشنو این دلایل هم ز من

گرچه خود قائل نی‌ام بر این سخن! :

گر که اعمالت به فرمان تو نیست

پس غم روز عِقابت بهر چیست؟ (۶)

گر نِه‌ای مختار بر کردار ِ خویش

سَر چرا اندازی از خجلت به پیش؟

گر به رفتارت نداری ، اختیار

از چه از کردار خویشی شرمسار ؟

گر معیّن هست روز موت تو

از خطر ، مندیش ، می‌تاز و برو!

رزقْ ، چون مقسوم شد ، کمتر بکوش (۷)

بهر کسبِ مال ، کم زن حرص و جوش

قسمتت این بود ، پس غمگین مشو

بعد ازین افزون نگردد سهم تو

آنچه آید بر سرت از نیک و بد

کِی توان بر آن نهادن دست رَد؟

عافیت اندیشی‌ات بیهوده است

گر که تدبیری کنی ، نابوده است

هر که در افعال خود ، مجبور هست

پس به حکم جبر ، او محجور هست!

نیست بر انسان محجوری ، حَرَج (۸)

کز سفاهت اوفتد در راه کج (۹)

****

گر بود با جبر ، طبعت سازگار

بشنو ابیاتی به ردّ اختیار

اینکه گویی ، این کُنم یا آن کُنم

این «کُنم» ها حکم جبر است ای صنم

او کند تکلیف ، بر تو راهکار (۱۰)

پس چه پنداری که داری اختیار ؟

او دهد فرمان و تو فرمانبری

تو که هستی تا کنی خیره‌سری ؟

نعمت‌اندوزیت ، از سعی تو نیست

از تو ساعی‌تر در این دنیا بسیست

راحتِ گیتی ، نه از تدبیر توست

آنچه پیشت آید از تقدیر توست

هی مگو این کردم و آن می‌کنم

کار دنیایی به سامان می‌کنم

بر توانایی خود غرّه مشو

نیست تصمیمی به میل و رأی تو

ای بسا اقدام کردی و نشد

کوشش و ابرام کردی و نشد

سکـّه‌ها را در خیالت ، کَم شُمار

بین چگونه می‌شُمارد ، روزگار

کفش خود را درنیآور با شتاب

کُن تأمل ، تا رسیدن پای آب

****

آدمی ، کِی اختیاری داشتست ؟

اینکه خود را بی‌شبان پنداشتست (۱۱)

خواست دنیا را کند بر کام خویش

اسب گردون را نماید رام خویش

بر مُراد خود اگر نائل نگشت

باز ، بر نقش قَدَر قائل نگشت ؟

این نداند ، کز چه کوشید و نشد

بهر دنیا از چه جوشید و نشد؟

بس مهیّا کرد اسباب طرب

در عزا بنشست آن شب ، ای عجب !

همسخن ، تدبیر با تقدیر نیست

ورنه در سعی بشر تقصیر نیست (۱۲)

ای بسا جاهل که در آسودگیست

فاضلی از غصّه در فرسودگیست

آرَم از « سعدی » یکی مضمون ناب

تا بگیرد این سخن حُسن‌المآب (۱۳)

عاقل از اندیشه روزی به رنج

ابلهی اندر خرابه یافت گنج (۱۴)

****

چون ضلالت یا هدایت دست اوست (۱۵)

پس در این مورد چه جای گفت‌و‌گوست

پس رها کُن حرف نغز آن و این

خوش بخوان با من به صوتی دلنشین!

جبر باشد جمله افعال بشر

کفر و دین و زهد و فسق و خیر و شرّ

****

یک دو بیتی هم شنو آرای من

گرچه چوبینش بخوانی پای من (۱۶)

آنچه گفتم شرح جبر و اختیار

بر یقینش نیست چندان اعتبار

اختیار و جبر را مطلق مبین

هم به آن باور بیاور هم به این

چون ندارد این سخن اصل و اساس

بر قیاس است و قیاس است و قیاس

بیش از این تَصدیع باشد این کلام (۱۷)

چون معمّاییست نقش هر کدام

******************************

۱ - در تردد مانده‌ایم اندر دو کار ...... این تردد کِی بود بی‌اختیار ( مثنوی مولانا )

تردد به دو معنای رفت و آمد و شبهه به کار رفته است.

۲ - گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ ...... تو در طریق ادب باش و گو گناه منست

۳ - الصبر مفتاح الفرج : صبوری ، کلید گشایش‌هاست.

۴ - وفور : بسیاری - فراوانی

قصور : کوتاهی‌کردن

۵ - محتوم : ثابت و حتمی - امر محتوم : تعبیری‌ست برای سرنوشت مُقدّر

۶ - عِقاب : مؤاخذه کردن کسی را بر گناه .

روز عِقاب : روز قیامت .

۷ - مقسوم : قسمت شده - بخشیده

۸ - محجور : بازداشته شده و منع کرده شده - شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی برای

تصمیم‌گیری در اعمال و سرنوشت خود را ندارد و باید تحت سرپرستی شخص دیگری

قرار بگیرد. افراد صغیر ، اشخاص غیررشید و مجانین از این جمله‌اند.

۸ - لیس علی المجنون حرج : بر انسان مجنون ، گناهی نیست.

۹ - سفاهت : بی‌عقلی - نادانی

۱۰ - تکلیف : کاری دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن .

۱۱ - خداوند شبان من است . مزامیر – مزمور ٢٣

۱۲ - تقصیر : سستی و کوتاهی کردن در کاری .

۱۳ - حُسن المآب : پایان و عاقبت خوش

۱۴ - کیمیاگر به غصّه مرده و رنج ...... ابله اندر خرابه یافته گنج ( گلستان سعدی )

۱۵ - ضلالت : گمراهی

هدایت : نجات از گمراهی ( لغتنامه دهخدا )

۱۵ - فمن یرد الله أن یهدیه ... و من یرد أن یضله یجعل ( سوره انعام )

هدایت و گمراهی انسان تحت اراده خداوند است.

۱۶ - پای استدلالیان چوبین بُوَد ...... پای چوبین ، سخت بی‌تمکین بُوَد ( مثنوی مولانا )

۱۷ - تصدیع : دردسر دادن