شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۳۴ - مختصر لطفی جهانت گر کند

مختصر لطفی جهانت گر کند

خود مبادا عقل تو باور کُند

پَرورانَـد گوسفندی را شبان

تا طعامی خوشمزه ، سازد از آن

زین میانه ، گوسفند بی‌خِـرَد

بر شبان ، بر چشم دایه بنگرد!

شیر دندان می‌نماید از غضب

هان مگویی خنده‌اش آمد به لب

بالِ پروازت ازآن بخشد جهان

تا به خاکت افکند از آسمان

در خیالِ اوج و معراجی مباش

آن عطایش را ببخشا بر لقاش!

هر گُلی ، خوابیده در آغوش خار

خارهای خوفناکِ جان‌شکار

****

شُکر نعمت می‌کنی آهسته کن

زیر لب ، با ظاهری دلخسته کن

تا مبادا بشنود گوش فلک

چون ازین شُکرانه‌ات اُفتد به شک (۱)

گر ببیند خنده‌ای را بر لبی

یا که دلخوش ، « سالکی » را یک شبی

صبح فردا خون کند اندر دلش

حکم جَلبی را فرستد منزلش! (۲)

بیند ار ، یک کاسه شربت دستِ کس

زود اندازد درون آن ، مگس

چرخ گردون ، کِی ببخشد نعمتی

تا نیندازد به جانت زحمتی ؟

******************************

۱ - شکرانه : شکرگزاری - حق‌شناسی و ادای شکر نعمت

۲ - حکم جَلب : حکم دستگیری برای انجام گناه که معمولا از طرف مجری عدالت صادر می‌شود .