شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۳۸ - آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز

آن فقیر گرسِـنِه ، وقت نماز

با خدا کردی چنین راز و نیاز :

گو برای چیست این خیل رسول؟ (۱)

کز نصیحت‌هایشان گشتم ملول

آدمی ، کِی داشت کمبود دعا ؟

یا نیازی بر هزاران انبیا ؟

آنکه اندر جُستنش بود آدمی

لقمه‌ای نان بود و جانِ بی‌غمی

ای خدا ! جای پیمبر ، نان فرست

آنچه کم داریم ، ما را آن فرست

جای مُصحف ، گر رسد از آسمان

دائما باران برای کِشتمان

منکرانت ، بر تو ایمان آورند

بر وجودت ، جمله اذعان آورند

تا گرسنه باشد این گرگ دو پا !

کِی مؤثر باشدش نور هُدی (۲)

چون که گردد بی‌معاش و گرسِـنِه

از عذابِ آخرت ، بیمش مَده

او نمی‌ترسد ز تهدید جحیم (۳)

او نمی‌پوید ، صراط مستقیم

حکم و پندش این قَـدَر نازل مکن

می‌دَهَش روزیّ و خون در دل مکن

*****************************

۱ - خیل : گروه - دار و دسته

۲ - نور هُدی : نور هدایت

۳ : جحیم : جهنم