شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسیبهرام سالکی - ۵۵ - شد سوار اسب ، ملا نصردین
شد سوار اسب ، مُلا نصردین
پشت و رو بنشست بر بالای زین
در رکاب آورد اوّل ، پای راست
راست بودن نی به هر کاری سزاست
پشت او بر یال و دُم در روبرو
زین میان میگشت پس افسار کو!؟
آن یکی گفتش که : ای نیکو سیَر (۱)
بر قفای خویش هم میکُن نظر (۲)
بر سَریر زین ، غلط بنشستهای (۳)
سَر بگردانی ز حیرت رَستهای
گفت مُلا : این غلط از من مبین
من فراوان دیدهام پالان و زین!
ای بسا شبدیز و دُلدُل راندهام (۴)
کِی به تشخیص سَر و دُم ، ماندهام
یک سخن ، این اسب نادان را بگو
کز جهالت ایستاده پشت و رو!
****
این حکایت ، کار این دنیاستی
ظاهراً رویش خلاف ماستی
دائمًا نالی که با تو کجرو است
رو به هر سَمتی ، قفایش بر تو است
گر که کجرفتار آمد ، این جهان
این خلاف ، از چشم فعل خویش دان
پشتِ خود از جهل ، بر دنیا کُنی
پس ز اِدبارش شکایت ها کُنی (۵)
یک نظر ، بر کردههای خویش کُن
زرّ قلبت را مَحک سنجیش کُن
خود ببین دنیا چه میگوید به تو
از ره انصاف و حق خارج مشو
گوش کردی و فلک یارت نبود؟
مَرکبِ خوش راه رهوارت نبود؟
*****************************
۱ - نیکو سیر : صاحب عادات نیک - نیک سیرت
۲ - قفا : پشت سر
۳ - سریر : تخت - اورنگ
۴ - شبدیز و دلدل : نام دو اسب معروف تاریخی
۵ - اِدبار : روگردانیدن - پشت کردن