شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۶۰ - بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی

بانگ ، در بازار می‌زد ، احمقی

بشنوید ای مردمان ، حرفِ حقی

من خدایم ، رحمتی بر عالمین!

معجزاتم آنچنان و این چنین!

وقت آن شد تا که بر من بگروید

هر سؤالی هست پاسخ بشنوید!

آن یکی گفتش : مگر مجنون شدی؟

کز روال عقل و دین ، بیرون شدی

در همین دهکوره ، شخصی سال پیش

دعوی پیغمبری کرد و نه بیش

مردمان کشتند او را در زمان (۱)

از وی اکنون مانده مشتی استخوان

تو کنون کوس خدایی می‌زنی؟

جان خود را در بلا می‌افکنی

مُدّعی پرسید : نام او چه بود؟

نوح بودی یا سلیمان یا که هود؟

خدمتش گفتند اسمش را « اَحَد »

گفت پس حق بود او را قتل و حَد (۲)

چون ندارم من احد نامی رسول

او جَهُولی بود یا ناقص عقول (۳)

من فرستادم هزاران تَن نَبی

نیست یادم از چنین کس مطلبی!

خوب شد کشتید آن نمرود را (۴)

پیش من دارید اجر اولیا !

******************************

۱ - در زمان : درجا - بدون فوت وقت

۲ - حدّ : مجازات شرعی ، کیفر

۳ - جَهول ، ناقص عقول : نادان - جاهل - بی خرد

۴ - نمرود از شخصیت‌های عهد عتیق است. بنا به روایت تورات ، از شاهان بابل بود که دستور ساخت برج بابل را

صادر کرد . او از فــرزندان کــوش پسر حام پسر نــوح بود .

نمرود در برابر خداوند ایستاد و خود ادعای خدایی کــرد و سومــری ها در برابرش به سجده می‌افتادند.