شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسیبهرام سالکی - ۷۶ - یک لطیفه یاد دارم از قدیم
یک لطیفه یاد دارم از قدیم
کآن شنیدم از لب پیری حکیم
کودنی اندر بیابانی رسید
در زمینش شاخهٔ خاری بدید
چون نگاهی کرد با دقت بر او
از تعجب رفت در فکرت فرو
از چه بُرّان شد نوک این خارها ؟
آمد این تندی و تیزی از کجا ؟
این نه صنعت بلکه تَردستی بود
کار سکـّاک زبردستی بود (۱)
یک به یک نوکهایشان را تیز کرد
این چنین چنگالشان خونریز کرد !
تیز نبود این چنین ، پیکان ِ تیر (۲)
میرود در پا ، چو سوزن در حریر
هر که کرده آفرین بر همّتش
حبذا بر پشتکار و صنعتش
****
بعد از آن ، کودن به هر جا میرسید
یا که صنعتگر و سکاکی بدید
نقل کردی ماجرای خارها
پرسشی کردی از آنها بارها :
گر کسی سازندهٔ آن خارهاست
پس به من گویید دکـّانش کجاست ؟
****
او که کودن بود ، ما که عاقلیم !
از چه زین صنعتگریها غافلیم ؟
راستی ، صنعتگر عالم ، که است ؟
هر که را بینی پی این نکته است
کیست آن پیدای ناپیدای ما ؟
حاضر اما بینشان عنقای ما
از رگِ گردن به ما نزدیکتر
پس چه میگردیم او را در به در ؟
از ریا ، لافی ز عشقش میزنیم
بر دروغی جان و دل خوش میکنیم
تا مبادا مهر و لطفش کم شود
جایمان هم پیش او محکم شود !
ترس ازو داریم و از فردای خود
تا نگیرد جمله نعمتهای خود
یک قدم در راه او طی کردهایم ؟
گوش بر احکام او کِی کردهایم ؟
تیغها بر جان هم آهیختیم (۳)
خونِ یکدیگر به نامش ریختیم
****
دینپژوهان چون گمانی داشتند
وَهم خود را چون یقین انگاشتند
گاه ازو سلطان جابر ساختند
گاه ازو معشوق صابر ساختند
او شدی سلطان و عرشش بارگاه
کس بدان درگاه نتوان بُرد راه
بهر دیدارش شفیعی یافتند
ای بسا لاطائلاتی بافتند (۴)
****
عدهای هم با فریب و لافِ علم
با نگاهِ شکّ و منفیبافِ علم
چونکه اندک بَذر علمی کاشتند
خرمن ِ کفری از آن برداشتند (۵)
تا که شمع مُردهای افروختند
فخر بر خورشید و مه بفروختند
شد چو مجهولی بر آنها آشکار
شبههای کردند بر پروردگار
تا به کشفِ کوچکی نایل شدند
رهروانی در رهِ باطل شدند
نخوتِ دانش و موهوماتِ دین
شد برای آدمی ، حبلالمتین ! (۶)
****
از چه میگویی جهان بیصاحبست ؟
یا خدای من وجودش کاذبست
گر خدایی نیست حاکم بر جهان
گر پناهی نیست بهر بیکسان
در غروبِ بغض و در شبهای تار
گو به دامان که گریم زار زار ؟
پس چه کس بر زخم من مرهم نهد ؟
پس چه کس امید فردایم دهد ؟
آن زمان ، کز زندگانی خستهام
دردمند و ناتوان بنشستهام
سیلیای از دستِ دنیا خوردهام
دلشکسته کنج غم کِز کردهام
هقهق من را چه کس خواهد شنید ؟
دست لطفی بر سرم خواهد کشید ؟
****
من خدایی دارم و دارم یقین
مهربان است و خدایی راستین
نیست پنهان تا که پیدایش کنم
نیست غایب تا هویدایش کنم (۷)
گر که برگیری ز چشم ِدل حجاب
میتوان دیدن رُخ آن آفتاب
*****************************
۱ - سکـّاک : آهنگر - چاقو ساز
۲ - پیکان : به قسمت نوک فلزی تیر اطلاق میشود .
۳ - آهیختن : برکشیدن .
۴ - لاطائلات : سخنان بیهوده و یاوه
۵ - خرمن : تودهٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند.
۵ - برداشت : جمعآوری محصول
۶ - حبلالمتین : رشتهٔ محکم .
بنا به توصیهٔ دین ، ریسمان محکم ِ حقیقت ( حبل الله ) که میبایست انسانها به آن
چنگ زنند تا موجب تفرقهشان نشود . عامل اتحاد نوع بشر .
در اینجا به طعنه به این ریسمان اشاره شده است .
۷ - فروغی بسطامی : کِی رفتـــهای زدل که تمنـا کنم تو را ...... کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور ...... پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را