شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۷۷ - سارقی قفل دکانی می‌بُرید

سارقی قفل دکّانی می‌بُرید

مردِ همسایه ز پشت‌بام دید

بانگ زد بر او که هان ای ناشناس

بر در دکّان چرا هستی پلاس ؟ (۱)

دزد گفتش مطربی هستم غریب

مبتلایم بر غم ِ هجر حبیب (۲)

تا دلِ غمگین خود را خوش کنم

در فراق ِ یار ، تاری می‌زنم

مرد گفتا ای عجب ، این وقت شب

مردمان خوابند و تو اندر طرب ؟!

حالیا گو از چه تارت بی‌صداست ؟

یا که شاید علتی در گوش ماست ؟ (۳)

چون نمی‌آید صدای ساز تو ؟

نغمه‌ای بنواز ما را یا برو

دزد گفتش مشکل از گوش تو نیست

فنّ ِ بنده نوعی از رامشگریست... (۴)

چون نوازم ساز ِخود در نیم‌شب

بشنوی فردا صدایش ، ای عجب !

این نوا با آفتاب آید برون !

دم به دم هم شدّتش گردد فزون !

بس که جانسوزست بانگِ ساز من

می‌نشیند بر دل هر مرد و زن

اندکی باید بگیری صبر ، پیش

تا به پایان آورم آهنگِ خویش

صبح فردا چونکه برخیزی ز خواب

می‌رسد بر گوشَت این آهنگِ ناب !

*****************************

۱ - حبیب : محبوب - معشوق

۲ - پلاس : سرگردان

۳ - علت : بیماری - عیب

۴ - رامشگر : نوازنده - خواننده - مطرب