شاعران فارسی زبان
دایرکتوری اشعار پارسی
بهرام سالکی - ۸ - سُرایش

روزی ،

ردای نیلی شب را

در رثای ستاره‌ای غریب

که رفت

و سوخت.

بربستر ِ سفید تنت ،

خواهم آویخت .

***

گفتی :

به سوگ شکوهمند رابطه می‌نگری ؟

گفتم :

آرام منشین

فصل ِ زوالِ آینه‌هاست

طوفانِ مرثیه در راه است

در آغوش من پناه بگیر.

***

اینک نگاه کن ،

چه صبورانه ،

بر خاموشی چراغ وسوسه

ایستاده‌ام !

با من بمان

بمان ،

که افق‌های دور ،

از چشم‌های تو پیداست .

از من دریغ مکن

شب ، در من غروب کرده است .

من رنج‌های بودنم را

در تیک‌تاک ضجهٔ تقدیر

رج خواهم زد

و یأس را

به عطش‌های شوق خواهم سپرد .

تا کی باید ماند؟

تا کی باید در تحیّر تنهایی

به انتظار نشست ؟

دست‌هایت را به من بسپار

وقت گریز و رهایی‌ست .

با من بمان

تا ناب‌ترین شعر جهان را

برایت بسرایم .

بهار ۱۳۹۰